بسم الله الرحمن الرحیم
پرورش عزت نفس
نویسنده: مسعود بسیطی و زهرا مرادی
جلسهی گذشته ، نقش والدین بر میزان عزت نفس فرزندان را از جنبهی وراثتی و همچنین، از منظر الگویی، بررسی نمودیم و سپس به موضوع نقش تربیتی پدر و مادر و تاثیری که شیوهی تربیتی آنها میتواند روی عزت نفس فرزند بگذارد، پرداختیم. از سه عنصر مهمِ «محبت»، «توجه» و «احترام» نام بردیم و تاکید کردیم همچنانکه حیات جسمانی انسان در نبود «اکسیژن»، «آب» و «غذا» به پایان میرسد، حیات روحی و روانی ما نیز در نبود «محبت»، «احترام» و «توجه» به خطر جدی میافتد. هر چه والدین در مسیر تربیت فرزندشان از این سه عامل حیاتی کم بگذارند، روح فرزندشان به همان نسبت بیمارتر میشود و عزت نفسش کمتر میگردد.
این جلسه، میخواهیم دربارهی سه زیربنای تربیتی مهم و موثر در رشد عزت نفس فرزندان صحبت کنیم. وقتی میگوییم زیربنا مقصودمان این است که رفتارها و سایر مقولات تربیتی، همه و همه بر روی آن موارد چیده میشوند. همچنانکه ظاهر و نمای یک بنا، بسته به سلیقهی فرد، یا تغییر شرایط و موقعیت میتواند تغییر کند، روشها و رفتارها و ابزارهای تربیتی ما هم در شرایط مختلف قابل تغییر است؛ اما شالوده و زیربنای ساختمان، چیزی نیست که به راحتی با تغییر شرایط، تغییرش دهیم. مثلا اگر به تازگی یک مدرسه، مقابل خانهمان تاسیس شده، برای اینکه سر و صدای بلندگو و هیاهوی دانش آموزان کمتر اذیتمان کند، میتوانیم شیشهی پنجرهها را دو جداره کنیم؛ یا اگر محله، نا امن شده، درب ضد سرقت نصب کنیم؛ اما به پایهها و زیربنای ساختمان، کاری نداریم. در بحث تربیت هم بعضی موارد، زیربنایی هستند و شرایط هر چه که باشد، آن زیربنا تغییر نمیکند. مثلا ممکن است فرزند 15 سالهمان به تازگی با کسی دوست شده باشد که از نظر ما فرد مناسبی نیست. برای حل این ماجرا ممکن است روشهای مختلف تربیتی را پیش بگیریم، اما هیچ وقت او را از خانه بیرون نمیاندازیم. دادن حس امنیت از طرف والدین به فرزند، یک مقولهی زیربنایی در تربیت است. فرزندان ما باید با همهی وجود بدانند در هر شرایطی، آغوش امن خانواده خصوصا والدین به رویشان گشوده است. پدری که نوجوان خطاکارش را (هر خطایی) از خانه بیرون میکند و میگوید تا آدم نشدی حق نداری برگردی، مثل کسی است که به جای برداشتن یک تیغه در سالن، ستونهای ساختمان را خراب کند. ساختمانی که ستون نداشته باشد، بهترین سنگ نما، عالیترین مصالح، قشنگترین دیزاین هم نمیتواند آن را قابل بهرهبرداری کند. والدینی هم که حس امنیت را از فرزندشان گرفته باشند، هرچه پول به پایش بریزند، هرقدر برایش وقت بگذارند، هر روش تربیتی را که پیاده کنند، بی فایده خواهد بود.
حال که با این مثالها مقصودمان از زیربنای تربیتی مشخص شد، به معرفی سه مورد زیربنایی در تربیت میپردازیم:
اکثریت کسانی که این درسنامه را مطالعه میکنند، خداباورند و به احتمال زیاد وسوسه میشوند که از مطالعهی این قسمت گذر کنند. اما ... قصد ما از بیان این موضوع به عنوان زیربنای تربیتی، تکرار مکرراتی که همگی میدانیم – و البته عموما در عمل، به آنها پایبند نیستیم – نیست. خدایی که ما برای فرزندان مان توصیف کردهایم، چگونه خدایی است؟ خدایی که اگر دروغ بگویی به جهنم میاندازدت، اگر به حرف بابا و مامان گوش بدهی، به بهشت میبرد؟ خدایی که باید برایش به زبانی که چیزی از آن نمیفهمیم نماز بخوانیم وگرنه میفرستدمان به جهنم؛ خدایی که نگاه کرده ببیند انسان با چه چیزهایی حال میکند، همانها را حرام اعلام کرده؛ خدایی که فقط بعضی وقتها که به نفعمان باشد، پایش را وسط زندگی و تربیت فرزندمان میکشیم؛ ...؟
فرزند ما و البته پیش از او، خودمان باید بدانیم
- خدایی که ما را خلق کرده، از هر کسی بهتر، ما و نیازهایمان و راههای خوشبختیمان را میداند. همچنین، از هر کسی در خلقت حتی از پدر و مادرمان نسبت به ما دلسوزتر و خیرخواهتر است. پس اگر چنین خدایی که هم داناتر و آگاهتر از ماست و هم خیرخواهترین و دلسوزترین نسبت به ماست، به کاری دعوتمان کند، یا از چیزی نهیمان کند، فقط و فقط به خاطر خودمان و رشدمان است. حالا خودتان قضاوت کنید: کسی که با چنین باوری دستورات الهی را انجام میدهد، حال روحیاش بهتر و عزت نفسش بالاتر است یا کسی که از روی اجبار پدر و مادر، یا ترس از جهنم، تن به بکن نکنهای دینی میدهد؟ و اساسا چنین فردی تا چه زمانی به آداب و احکام دینی پایبند میماند؟
- هیچ کاری برای خداوند قادر متعال، نشدنی نیست. خدایی که آسمانها و زمین را با آن عظمت آفریده، آیا از گرداندن امورات ما و برطرف کردن مشکلاتمان عاجز است؟ از طرفی، این صاحب قدرت بی منتها، نسبت به بندگانش دلسوزتر از هر پدری و مهربانتر از هر مادری است. آیا شما که نه قدرتتان به قدرت خدا میرسد و نه دلسوزیتان قدر اوست، اگر کاری برای خوشبختی فرزندتان از دستتان بر بیاید از او دریغ میکنید؟ آیا توجه به حضور چنین خدایی و اعتماد و توکل به او، حس خوشایند امنیت، امیدواری و حتی قدرتمندی در ما ایجاد نمیکند؟ آیا عزت نفس در کسی که چنین قدرتی را پشتیبان خود میداند، با فردی که در مشکلات، خود را تنها و بی یاور و به بن بست رسیده میداند، یکی است؟
و اما یک سوال کاربردی!
آیا ایجاد چنین باوری از خدا به عنوان داناترین، قدرتمندترین و مهربانترین وجود نسبت به ما و اعتماد و توکل به او، تنها با دیالوگ کردن با فرزندمان حاصل میشود؟ البته که صحبت دربارهی چنین موضوعاتی، در ایجاد و بیداریِ چنین معرفتی از خداوند در فرزندمان تاثیرگذار است، اما آنچه این معرفت را ماندگارتر میکند، نمود و بروز چنین باوری از جانب ما در بالا و پایین زندگی است. اگر فرزند ما ببیند در سختیها و چالشهای زندگی، خود را نمیبازیم و به خدا توکل میکنیم و امیدمان را از دست نمیدهیم، آن وقت صحبت با او دربارهی اعتماد و امید به خدای مهربانِ توانا، در جانش حک میشود. اما اگر فقط به زبان بگوییم به خدا توکل کن ولی خودمان با کوچکترین مشکلی جزع و فزع و چه کنم چه کنم راه بیندازیم و بی تاب و ناامید شویم، تاثیر زیادی نخواهد داشت.
سوال دوم: چرا میگوییم باورمندی و اعتماد به خدای دانای توانمند مهربان یک رویکرد تربیتی زیربنایی است؟ چون چنین رویکردی در همهی شئونات زندگی مهم و تاثیرگذار است و در هر شرایطی و در هر سن و سالی و برای هر جنسیتی کاربرد دارد. والدینی که به خدای قادر عالم رحمان باور و امید دارند، بر پایهی چنین اعتقادی شیوههای تربیتی و راهکارهای فرزندپروری را انتخاب و پیاده میکنند.
پدر و مادر باهوش و موفق، پدر و مادری هستند که فرزندشان را به گونهای تربیت کنند که در شرایط مختلف و حتی در نبود والدین بتواند راه درست را انتخاب کند و درست رفتار کند. یعنی فرزندشان را به ابزاری تجهیز کنند که بتواند حتی در شرایط پیچیده یا پیشبینی نشده گلیم خود را به درستی از آب بیرون بکشد. اهمیت این ماجرا وقتی مشخصتر میشود که به این نکته توجه کنیم که ما والدین همیشه و همه جا نمیتوانیم در کنار فرزندانمان باشیم و راه درست را نشانشان دهیم. بهترین، ارزشمندترین و کاربردیترین ابزاری که میتوانیم فرزندانمان را با آن تجهیز کنیم، «عقل» است. اساسا تعریف عقل، همین است: ابزاری که خوب را از بد و درست را از نادرست تشخیص میدهد.[1] مگر همهی هدف تربیت همین نیست که فرزندمان راه درست را انتخاب کند و کار خوب را انجام دهد؟ پس اگر فرزندمان را عقلمدار بار بیاوریم، یعنی درست تربیتش کردهایم.
اینکه عقل دقیقا چیست و تفاوتش با هوش و فکر و منطق و ... چیست و آیا خدادادی است یا اکتسابی، ... یک بحث تخصصی و نیازمند زمان و توجه اختصاصی است و در دل این درسنامه نمیگنجد. علاقمندان به این موضوع، میتوانند از درسنامهها و آثار و مقالات تولیدیِ بنیاد محمد (ص) با موضوع عقل استفاده کنند. به عنوان نمونه، مطالعهی درسنامه عقل و کتاب «چگونه عاقلتر شویم؟» ، مؤکدا پیشنهاد میشود. اما عجالتا این نکته را همین جا متذکر میشویم که:
آنچه آیندهی ما و فرزندانمان را میسازد و موفقیتها یا خدای ناکرده بدبختیهایمان را رقم میزند، انتخابهای ریز و درشت امروز ماست. انتخابهایی که گاهی از روی عادتهای اشتباه انجام میدهیم، گاهی از روی هوا و هوس، گاهی از ترس حرف و حدیث مردم، گاهی برای خوشایند این و آن، گاهی از سر نابلدی و جهل، ... . اگر خودمان و فرزندانمان یاد بگیریم در هر انتخابی (از انتخاب این که چه بخورم، چه بپوشم، چه بگویم، با چه کسی معاشرت کنم، تااا چه رشتهای تحصیل کنم، با چه کسی ازدواج کنم، ...) عقل را معیار قرار دهیم، زمینهی موفقیت و خوشبختی خود را در آینده رقم زدهایم.
اگر مبنا و زیربنای تربیت فرزندمان، عقلگرایی باشد، رفتارهای تربیتی که در ازتباط با وی پیش میگیریم، با خطای کمتری مواجه خواهد شد. همچنین با چالش و تعارض کمتری روبرو خواهیم بود. چون در اختلاف نظرها و سلیقهها، حَکَم و داور نهایی، «عقل» است؛ نه زور پدر و مادر یا اشکها و اصرار فرزندمان. به عنوان مثال، از طرف مدرسه، یک اردوی چند روزهی خارج از شهر برگزار میشود و فرزندمان بسیار مشتاق است تا در این اردو شرکت کند. دلمان میخواهد بگوییم نه؛ چون تاکنون فرزندمان شبی را بیرون از خانه و به دور از والدینش نبوده و به شدت نگرانیم که در نبود ما مشکلی برایش ایجاد شود. آیا تصمیم گیری بر مبنای چنین دلیلی درست است؟ گفتیم بهترین ابزار تشخیص درست یا غلط بودن فعلی، «عقل» است. والدینی که مبنای تربیتی خود را عقلگرایی انتخاب کردهاند، در چنین شرایطی افکار و احساسات خود را به عقل عرضه میکنند. عقل میگوید چنین تجربههایی برای استقلال و رشد فرزندمان بسیار مفید است. پس مخالفت قطعی با اصل ماجرا کار عاقلانهای نیست. اما همان عقل میگوید شرایط را بررسی کن. مثلا اگر قرار است اردو در فصل زمستان و با اتوبوس برگزار شود، با توجه به خطرات سفر در چنین شرایطی، همراه اولیای دیگر با مدرسه رایزنی کنید که یا زمان سفر تغییر کند و یا مثلا به جای اتوبوس، با قطار بروند. وقتی فرزند ما تلاش عاقلانهی ما را در ایجاد شرایط بهتر میبیند، ناسازگاری و ناراحتی کمتری از خود بروز میدهد. چراکه نه دیروز و امروز، بلکه از ابتدای تولدش با این رویکرد که مبنای انتخابهای خانواده، عقل است، آشناست. حتی اگر به دلیل شرایط نامناسبِ اردو، اجازهی حضورش را ندهیم، او ما را مقصر و متهم نمیداند و ناراحتی و دلخوریاش از ما نخواهد بود. حال، باید دوباره با مراجعه به عقل، راهکاری پیدا کنیم که حال روحیاش تغییر کند. بر اساس جنسیت، شخصیت، سن و سال، موقعیت مالی و خیلی مسائل دیگر، این راهکار میتواند متغیر باشد ولی زیربنا همان عقلگرایی است.
همانطور که در درس چهارم توضیح دادیم، انسانی که عاقلتر است، عزت نفسش بالاتر است. والدینی که مبنای زندگی و روش تربیتیشان عقلمداری است، به فرزندان خود نیز چگونه عاقل زیستن را میآموزند. لذا فرزندانی با عزت نفس بالاتر خواهند داشت.
خانواده باید امنترین پایگاه برای اعضای خود باشد. وقتی فرزندان ما دچار مشکل یا خطایی میشوند، اولین جایی که به عنوان پناهگاهی امن به ذهنشان خطور میکند، باید پناه امن خانواده باشد. آنها باید بدانند هر خطایی هم که مرتکب شده باشند، آغوش امن پدر و مادر به رویشان باز است. ممکن است دعوایش کنند ولی باز هم هیچ کس دلسوزتر و مطمئنتر از آنها برای حل مشکلشان نیست. ایجاد چنین حس و دیدگاهی از خانواده، به عهدهی والدین است و جز با فداکاری و درایت و عقل مداری ایجاد نمیشود.
- پدری که با دیدن خطای فرزند، سر مادر داد میزند که تقصیر تو و تربیت اشتباه توست و به جای مدیریت هیجانات منفیِ پیش آمده در خانه، یک دعوای زن و شوهری هم به راه میاندازد، این پیام را به فرزندش منتقل میکند که دفعهی دیگر تحت هیچ شرایطی نگذارد پدرش از اشتباهش باخبر شود.
- مادری که در مواجهه با چالشی که برای فرزندش ایجاد شده، شروع به شیون و زاری میکند و نمیتواند احساسات خود را کنترل کند، به فرزندش این پیام را میرساند که ظرفیت و توانمندی حل مشکل او را ندارد و فقط اوضاع را پیچیدهتر و سختتر میکند. پس دفعهی بعد سراغ کسانی خارج از خانواده میرود. افرادی که معلوم نیست دلسوزش هستند یا به فکر منافع شخصی خود؛ عاقل هستند یا از روی خامی و بی تجربگی، او را از چاله به چاه هدایت کنند؛ ...
- والدینی که فرزندشان را با بیرون انداختن او از خانه تهدید میکنند، عملا جایگاه حمایتی خود را تخریب و شأن خانه را تا اندازهی یک جای خواب در نظر فرزندشان تقلیل میدهند. چرا چنین فرزندی در اولین فرصتی که جای خواب جدیدی پیدا میکند، نباید خانه را ترک کند؟ چرا خانواده و نظرات و خواستهی آنها باید برایش اهمیت داشته باشد؟ چرا نباید فریب اولین جملهی حمایتی و محبت آمیزِ هر کس و ناکسی را بخورد؟ ...
سوالی که پیش می آید، این است که: ارتباط حس امنیت در خانواده با موضوع عزت نفس چیست؟
همانطور که در درسهای قبل خصوصا درس اول گفته شد، عزت نفس، با دو مولفهی باور داشتنِ توانمندیها و احساس ارزشمندی نسبت به خود در ارتباط است. کسی که یکی از داراییهای مهمش خانوادهای است که میتواند به آن تکیه کند و روی حمایتهای اعضای خانواده حساب باز کند، خود را توانمندتر میبیند یا کسی که خود را از چنین پشتوانهای محروم میداند؟ کسی که والدینش او را از خانه بیرون کردهاند یا حمایتشان را از او دریغ نمودهاند، احساس ارزشمندی بیشتری دارد، یا کسی که میداند آنقدر برای خانوادهاش عزیز و ارزشمند است که تحت هر شرایطی او را میپذیرند؟
جمع بندی:
سه زیربنای تربیتی مهم و موثر در رشد عزت نفس فرزندان، عبارتند از:
1- باورمندی به خدایی دلسوز و توانا و اعتماد به او
کسی که فرزندش را به گونهای تربیت کند که همواره خدایی دلسوز، قدرتمند و عالم را حاضر و پشتیبان خود ببیند، احساس امنیت، امیدواری و قدرتمندی بیشتری دارد و در نتیجه عزت نفسش نیز بالاتر از کسی است که خود را بدون یاور و یا به بن بست رسیده میبیند.
2- عقل گرایی
پدر و مادری که مبنای تربیتشان بر اساس عقل باشد، کمتر با چالشهای تربیتی مواجه خواهند بود و رابطهی سالمتری با فرزندانشان خواهند داشت. فرزندانشان نیز عقلمدارتر باز میآیند. هر اندازه فرزندشان عاقلانهتر رفتار کند، عزت نفسش هم بالاتر میرود.
3- ایجاد حس امنیت در خانواده
کسی که خانوادهاش را پشتیبان و حمایتگر خود میبیند، احساس توانمندی و ارزشمندی بیشتری دارد نسبت به کسی که از خانواده طرد شده یا در مواقع نیاز از حمایتهای ایشان بهرهمند نشده است. درنتیجه، هر چه والدین حس امنیت بیشتری به فرزندشان منتقل کنند، عزت نفس فرزند بالاتر میرود.
[1]. رسول رحمت میفرماید: "العقلُ نورٌ فِى القلبِ يُفَرِّقُ بِهِ بَينَ الحقِّ وَ الباطِل" یعنی: عقل، نورى است در قلب (روح)، كه با آن، بين حق و باطل تفاوت گذاشته مىشود: ارشاد القلوب، ج 1، ص 198. ؛ امام صادق علیه السلام نیز می فرماید: "عرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيح" یعنی: با آن (عقل)، خوبی را از بدی تشخیص دهند: اصول كافی، ج 1، ص 28.
امروز: | 1493 | |
این هفته: | 6349 | |
در مجموع: | 7653426 |