پنج شنبه, 01 آذر 1403   19. جمادی الاول 1446
 
instagram twtr fbk telegram Aparat

برنامه‌ی مناسبتیِ شهادت امام رضا علیه السلام؛ ویژه‌ی 6 تا 8 سال

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: مهربانی امامان و کمک خواستن از آنها

با اهتمام: زهرا مرادی    کارشناس ارشد MBA؛ این آدرس پست الکترونیک توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید  )

ملحقات پک:

1-    متن محتوا

2-    یادبود

 

گروه سنی: 6 تا 8 سال (پیش دبستانی تا دوم ابتدایی)

 

1-     متن محتوا با عنوان «امام مهربان»

 

سلام به دخترهای گلم (پسرهای عزیزم)

{بسته به اینکه این محتوا در تولد یا شهادت امام رضا ارائه گردد، مربی یکی از مداخل زیر را برای آغاز صحبتش انتخاب ‌کند:

این هفته، تولد یکی از امام‌های مهربان مان به نام امام رضاست.

این هفته شهادت یکی از امام‌های مهربان مان به نام امام رضاست.}

همان امام مهربانی که حرم‌شان در شهر مشهد است. فکر می‌کنم خیلی از شما تا به حال مشهد رفته باشید. این دفعه که به حرم امام رضا رفتید یادتان باشد از طرف من هم به این امام دوست داشتنی سلام برسانید.

حالا امروز می‌خواهم یک قصه‌ی قشنگ از امام رضا برای‌تان تعریف کنم.

 

یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

یه گنجشکی بود که بالای یه درخت، وسط یه باغ قشنگ، لونه‌ی کوچیکی داشت. گنجشک قصه‌ی ما منتظر بود تا سه تا جوجه‌ی کوچولوی نازنازیش سر از تخم در بیارن. به خاطر همین نمی‌تونست زیاد از لونه ش دور بشه. باید روی تخم هاش می‌خوابید تا اونا گرم بمونن و جوجه هاش سالم به دنیا بیان. حتی خیلی وقتها گرسنه می‌موند؛ چون نمی‌خواست به خاطر پیدا کردن غذا راه دوری بره و تخم‌های عزیزش رو تنها بذاره. روزها همینجور گذشت تا اینکه بالاخره یه روزی وقتی که روی تخم هاش نشسته بود صدای چرق چرق ترک خوردن تخم هاش رو شنید. بچه‌ها نمی‌دونین گنجشکک ما چقدر خوشحال شد. یک جیک جیکی راه انداخت که نگو. با خوشحالی دور لونه ش پر می‌زد و جیک جیک کنان خدا رو شکر می‌کرد که بالاخره جوجه هاش دارن سر از تخم بیرون میارن.

اولین جوجه که از تخم بیرون اومد دهنش رو تا جایی که جا داشت باز کرد و جیک جیک جیک راه انداخت. همینجور که پشت هم جیک جیک می‌کرد، اون دو تای دیگه هم سرشون رو از تخم بیرون آوردن و با همه‌ی زورشون جیک جیک کردن. بچه‌ها؛ نمی‌دونین چه سر و صدایی راه افتاده بود.

شما هم جیک جیک کنین ببینم بلدین؟

وای چه جوجه‌های شلوغی!

مامان گنجشکه یه نگاه به جوجه هاش انداخت و از دهنای بازشون و سر و صداشون فهمید که بچه هاش گرسنه ن. به همین خاطر رفت و یه چرخی زد و چند تا کرم چاق و چلّه پیدا کرد و آورد. جوجه‌ها تو یه چشم به هم زدن غذاشون رو غورت دادن و باز دهناشون رو، رو به آسمون باز کردن و سر و صدا راه انداختن. ای بابا؛ باز هم گشنه شون بود.

هیچی دیگه. گنجشک قصه‌ی ما از اون روز کارش این شد که هی بره غذا پیدا کنه و برا جوجه هاش بیاره. آخه جوجه‌ها که نمی‌تونستن خودشون پرواز کنن و برن دنبال غذا.

اما بچه‌ها؛ یه روز که مامان گنجشکه رفت دنبال پیدا کردن غذا، یه اتفاق خیلی وحشتناک افتاد.

اگه گفتین چی شد؟

آخ آخ آخ. یه مار بزرگ سیاه، یواش یواش خودش رو از بین بوته‌ها رسوند به درختی که لونه‌ی گنجشک روی اون بود. مار که فهمیده بود چند تا جوجه‌ی تپل مپل توی لونه هستن و نمی‌تونن پرواز کنن تصمیم گرفت از درخت بالا بره و جوجه‌ها رو یه لقمه‌ی چپ کنه. اما بوته‌های خار دور تا دور درخت رو گرفته بودن و مار نمی‌تونست به راحتی بالا بره. ماره هی دور درخت چرخید؛ بعد با احتیاط سعی کرد از بین بوته‌های خار یه راهی برای بالا رفتن باز کنه.

همین موقع بود که مامان گنجشکه سر رسید. با دیدن اون مار بزرگ سیاه غذاهایی که برای جوجه هاش پیدا کرده بود از دهنش افتاد. بچه‌ها نمی‌دونین چقدر ترسیده بود. خب حق هم داشت. جوجه هاش هنوز نمی‌تونستن پرواز کنن و اگه اون ماره می‌تونست خودش رو به لونه برسونه هر سه تاشون رو می‌خورد. مامان گنجشکه شروع کرد به گریه کردن و جیغ زدن. اما با گریه و زاری که کاری از پیش نمی‌رفت. به همین دلیل پر زد و اومد از روی زمین سنگریزه‌ها رو با نوک کوچیکش برداشت و هی به سمت مار پرت کرد. اما اون سنگها خیلی کوچیکتر از این بودن که ماره دردش بیاد. گنجشک که دید پرت کردن سنگها هم فایده نداره خودش به سمت ماره حمله کرد. با نوک و چنگال‌های کوچولوش هی به ماره ضربه می‌زد اما مار بدون اینکه به گنجشک توجهی بکنه همچنان سعی می‌کرد تا خودش رو به بالای درخت برسونه.

مامان گنجشکه دیگه نمی‌دونست چی کار کنه بچه ها. جونِ جوجه‌های عزیزش در خطر بود و اون هیچ کاری از دستش بر نمیومد.

اما یه دفعه یه راهی به ذهنش رسید. زود از ماره دور شد و پر زد و رفت به سمت یه خونه که همون نزدیکیا بود. دو تا مرد تو حیاط خونه نشسته بودن و داشتن با هم صحبت می‌کردن.

 

گنجشک بی معطلی رفت جلوی یکی از اون آقاها و شروع کرد به جیک جیک کردن. مرد از جاش بلند شد و سریع یه چوب دستی داد به کارگرش و گفت دنبال این گنجشک برو و جوجه هاش رو نجات بده. یه ماری می‌خواد بره توی لونه ش و جوجه هاش رو بخوره.

کارگر هم با احترام گفت چشم و چوب دستی رو برداشت و دنبال گنجشک دوید. وقتی به دم لونه‌ی گنجشک رسید، دید که یه مار بزرگ رسیده بالا سر لونه و همین الانه که جوجه‌ها رو بخوره. صدای جیغ جوجه‌ها هم همه‌ی باغ رو پر کرده بود.

مرد با عصاش محکم به سر مار زد و مار از اون بالا پرت شد روی زمین و بی حرکت موند. گنجشک مادر که خیالش از جوجه هاش راحت شده بود، پر زد و دوباره برگشت توی همون خونه. اون رفت و جیک جیک کنان دور اون آقای مهربون که کارگرش رو برای کمک به جوجه هاش فرستاده بود چرخید. انگار که داشت از اون مرد مهربون تشکر می‌کرد.

بچه‌ها؛ اگه گفتین اسم اون آقای مهربون که زبون حیوونا و پرنده‌ها رو می‌فهمید چی بود؟

آفرین. امام رضا.[1]

 

بله بچه ها، حتی پرنده‌ها هم می‌دانستند که امام رضا چقدر مهربان هستند و اگر از ایشان کمک بخواهند به آنها کمک می‌کنند.

نه فقط امام رضا، که همه‌ی امام‌های ما همین طور مهربان هستند.

بچه‌های خوب من؛ امام آخر ما که اسمشان حضرت مهدی است و بعضی وقت‌ها ما امام زمان صدای‌شان می‌کنیم هم به مهربانی امام رضا هستند. همان طور که امام رضا حرف حیوانات را می‌فهمیدند، امام زمان ما هم زبان آنها را بلد هستند. همان طور که آن گنجشک کوچک از امام رضا کمک خواست و امام کمکش کردند، اگر شما کوچولوهای من هم از امام زمان کمک بخواهید امام کمک‌تان می‌کنند. پس یادتان باشد اگر یک وقتی مشکلی برای‌تان پیش آمد به امام زمان یعنی امام مهدی بگویید. به هر زبانی هر جایی که صحبت کنید حضرت مهدی می‌شنود. ایشان مهربان‌ترین و دلسوزترین کسی است که می‌تواند به شما کمک کند.

خب حالا بعد از شنیدن این قصه‌ی قشنگ درباره‌ی گنجشک و جوجه هایش می‌خواهیم با همدیگر یک گنجشک قشنگ درست کنیم. بچه‌ها هر وقت به این کاردستی تان نگاه کردید یاد گنجشکی بیفتید که امام رضا به او کمک کرد تا جوجه هایش را نجات بدهد.

{اگر تولد امام رضا علیه السلام بود مربی می‌تواند به بچه‌ها بگوید:

حالا به مناسبت تولد امام رضای مهربون یه کف مرتب بزنید تا بهتون بگم چه جوری گنجشک تون رو درست کنین}

 

2-     یادبود

یادبود، یک پرنده‌ی کاغذی است که بچه‌ها از درست کردن آن لذت زیادی خواهند برد.

RezaM 6-8 2.mohammadivu.org

وسایل مورد نیاز:

1-    مقوای سفید نازک

2-    کاغذ رنگی

3-    پانچ

4-    چسب مایع

5-    قیچی

6-    چوب یا نی به عنوان دسته

 

روش ساخت:

با دانلود کردن فیلم زیر با جزییات ساخت این کاردستی آشنا خواهید شد. با این وجود روش ساخت در ادامه توضیح داده شده است:

     {لینک دانلود فیلم شیوه‌ی ساخت پرنده‌ی کاغذی (حجم 10.3 مگا بایت)  :}

الگوی بدن و بال‌ها را روی مقوا بگذارید و دور آن را با خودکار محکم بکشید تا جای طرح روی مقوا بیفتد. سپس از بچه‌ها بخواهید دور تا دور تصویر را قیچی کنند. برای کوچکترها (مثلا دانش آموزان پیش دبستانی) می‌توانید از قبل برش‌ها را آماده کنید. برای این کار کافی است الگو را روی چند برگ مقوا بگذارید و بعد دور تا دور آن برش بزنید. بدین ترتیب در هر مرحله چندین برش خواهید داشت. درضمن به جای مقوا می‌توانید از کاغذ هم استفاده کنید. در این صورت برش‌ها راحت تر انجام می‌شود اما استحکام کار کمتر می‌شود.

دو لایه از بدن پرنده را با چسب به گونه‌ای به هم وصل کنید که قسمت دُم پرنده به هم نچسبد. برای زیبا شدن کار می‌توانید خال‌های رنگی را روی کاغذ رنگی در آورید و در قسمت‌های دالبریِ دُم بچسبانید و یا مانند فیلم با دستگاه پانچ سوراخ هایی در انتهای دم ایجاد کنید.

به همین روش بدن پرنده را با 5 لایه آماده نمایید و دُم‌های پرنده را با دست به طرفین باز کنید تا شکل بادبزن به خود بگیرد. بر روی کاغذ رنگی زرد یا نارنجی دو مثلث با ضلع‌های منحنی و رئوسی که تیز نباشد برای نوک پرنده ببرید و آن را در دو طرف صورت پرنده بچسبانید. چشمان پرنده را هم می‌توان بوسیله‌ی دو دایره‌ی سیاه مقوایی و یا چشم‌های آماده و یا حتی نقاشی توسط ماژیک سیاه درست کرد.

تمام این مراحل را دانش آموزان به تنهاییمی‌توانند انجام دهند؛ کافی است بر کارشان نظارت داشته باشید.

بالها هم به طرفین بدنه چسبانده می‌شود. در نهایت بالای یک حصیر یا نی بلند را شکاف بدهید و پرنده را داخل آن شکاف قرار دهید و یا با چسب بچسبانید. با بالا و پایین بردن چوب، بال‌های پرنده تکان می‌خورد.

کمک مربی‌ها در مراحل مختلف کار درباره‌ی داستان پرنده و کمک امام رضا با دانش آموزان صحبت کنند و از آنها بازخورد بگیرند. باید به مخاطبان کوچک‌مان دوباره یادآوری شود که آنها هم می‌توانند به امام زمان خود مراجعه کنند و با ایشان حرف بزنند و از این امام مهربان کمک بخواهند.

از بچه‌ها بخواهید وقتی به خانه رفتند داستان پرنده‌ای را که ساخته‌اند برای سایر اعضای خانواده تعریف کنند.

 

www.mohammadivu.org.MOHR

  

 

 

 

 

 

 



[1] ماجرای کمک گرفتن پرنده از امام رضا برای نجات جوجه هایش در «بحارالانوار، ج 49، ص 88.» بیان شده است.

 

 

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تازه سازی

 

به ما بپیوندید: 

instagram twtr fbk telegram Aparat

  

 
امروز:امروز:3153
این هفته:این هفته:13687
در مجموع:در مجموع:7533384
Center
Pagerank