نویسنده: علی موسوی گرمارودی (گزیدهای از کتاب گوشوارهی عرش[1])
درود بر تو
ای هشتمین سپیده
- اگر از سایهساران درود میپذیری -
باران نیز به اِزای تو پاک نیست
و بر ما درود
اگر فاصله خویشتن تا تو را،
تنها بتوانیم دید
ای آفتاب
ما آن سوی ذرّه ماندهایم!
***
...
شتر از مسلخ
به پولادِ ضریح تو میگریزد
پولادِ تو
پپوند جماد و نبات و حیوان
و بخشش تو،
اعطای پاکترین بندهی خدای سبحان است؛
وقتی تو میبخشی
دست مرّیخ نیز
به سوی سقّاخانهات
دراز است
ناهید و کیوان و پروین،
صف در صف
در کنار من و آن مرد روستا،
در مهمان خانهی تو
کاسه در دست
به نوبت آش
ایستادهایم
***
کاش «ایستاده» باشیم!
تو ایستاده زیستی
شهادت
تو را ایستاده، درود گفت
و اینک جایی که تو خوابیدهای
کاینات به احترام ایستاده است
***
...
تاریخ چون به تو میرسد
طواف میکند
عرفان در ایستگاه حرمت
پیاده میشود
و کلمه
چون به تو میرسد
به دربانی درگاهت
به پاسداری میایستد!
***
...
تو امامی!
هستی با تو قیام میکند
درختان به تو اقتدا میکنند
کاینات به نماز تو ایستاده
و مهربانی
تکبیرگوی توست
عشق
به نماز تو
قامت بسته است
و در این نماز؛
آنکه مأموم تو نیست؛
«مأمون» است!
[1] این شعر از کتاب «گوشوارهی عرش؛ مجموعه کامل شعرهای آیینی» با عنوان «سپیدهی هشتم» انتخاب و خلاصه شده است.
امروز: | 2256 | |
این هفته: | 1944 | |
در مجموع: | 7607557 |